[ad_1]
در رفتن فرید زکریا، مفسر و نظریهپرداز سیاسی، مجری و برنامهریز شبکه خبری CNN.از دهه 1980 شاهد افزایش بی سابقه تورم بوده ایم. کارشناسان در حال بحث هستند که آیا این یک تحول نگران کننده است یا خیر. آیا طولانی مدت است یا خفیف و گذرا؟ من یک اقتصاددان نیستم، اما به عنوان یک دانشجوی تاریخ، می دانم که دهه هاست که اقتصاد در کشورهای مختلف برتر از سیاست بوده است. با این حال، این روند اکنون معکوس شده است، و سیاست های حاکم بر اقتصاد از چین گرفته تا ترکیه و ایالات متحده است.
غلبه بر تورم یکی از بزرگترین تغییرات زمان ما است. کشورها قبلا احساس می کردند که باید زندگی کنند و افزایش قیمت ها و دستمزدها را مدیریت کنند. با این حال، زمانی که روند تورم از کنترل خارج شد، پیامدهای سیاسی جدی داشت. بر خلاف بیکاری که بر درصد کمی از افرادی که شغل ندارند تاثیر می گذارد، تورم همه را تحت تاثیر قرار می دهد.
برخلاف بیکاری که درآمد آینده شما را کاهش می دهد (اگر شغل دارید)، تورم ارزش پس انداز شما را از بین می برد و آنچه دارید را کاهش می دهد. بنابراین، از آلمان در دهه 1920 تا ایران در دهه 1970 و آمریکای لاتین در دهه 1980، تورم بالا با آشفتگی سیاسی همراه است.
اکنون فراموش کرده ایم که در دهه 1980 تورم در بسیاری از نقاط جهان بالا بود. کشورهایی مانند برزیل، آرژانتین و پرو تورم هزاران درصدی داشتند. ایالات متحده این دهه را با بیش از 12 درصد تورم آغاز کرد. در برخی از کشورهای اروپایی مانند ایتالیا، تورم به بیش از 20 درصد رسیده است. در بیشتر این کشورها، دلایل افزایش تورم ترکیبی از عواملی مانند کسری بودجه بزرگ دولت، سیاست های ضعیف بانک مرکزی و شوک های خارجی مانند بحران نفتی دهه 1970 بود.
این بحران ها به یک انقلاب سیاسی منجر شد. بانک های مرکزی مستقل تر شدند و بر مهار تورم تمرکز کردند. دولت ها در کشورهای در حال توسعه از نظر اقتصادی مسئولیت پذیرتر شدند. در برخی موارد، در مورد شیلی و مکزیک، آنها ارزهای خود را به دلار مرتبط کردند. دلیل اصلی اینکه کشورهایی مانند ایتالیا حاضرند پول ملی خود را به نفع پول مشترک اروپایی کنار بگذارند این است که آنها معتقدند سیاست پولی آنها با آلمان به آنها کمک می کند تا مشکل تورم خود را حل کنند.
این سیاست ها به طور گسترده عمل کردند و در اوایل دهه 2000، کشورها به خاطر پیروزی در جنگ علیه تورم به خود تبریک گفتند. به نظر میرسید همه اینها بخشی از نمونهای بود که در آن دولتها قدرت بازار آزاد و تجارت آزاد را درک کردند. توماس فریدمن از استعاره «غرب طلایی» برای توضیح آنچه رخ داد استفاده کرد. دولت ها در شرایطی قرار گرفتند که گزینه های سیاستی آنها به شدت توسط بازار محدود شد و در نتیجه سیاست های دولت کوتاهتر شد و اقتصاد آنها رشد کرد.
با این حال، در چند سال اخیر تقریباً در همه کشورها شاهد تغییر و تحول بوده است. به ترکیه نگاه کنید که در دهه 2000 به یک کشور در حال توسعه نمونه تبدیل شد و تورم را مهار کرد و رشد را تقویت کرد. استراتژیست های آن در سراسر جهان مورد ستایش قرار گرفته اند. اما امروز رئیس جمهور ترکیه تظاهر به سیاست اقتصادی منطقی را کنار گذاشته و از آن برای پاداش دادن به دوستان و تنبیه دشمنان و حمایت از سیاست های اقتصادی استفاده می کند که به گفته اکثر کارشناسان کارساز نیست. شیلی، یکی از محتاط ترین کشورهای آمریکای لاتین از نظر اقتصادی، اکنون به نظر می رسد راه را برای تفکر چپ هموار کرده است.
به چین نگاه کنید که الگویی برای کشورهای در حال توسعه است که رشد اقتصادی آن با چشم انداز استراتژیک آن تعریف می شود. امروز، رئیس جمهور چین، شی جین پینگ، سیاست هایی را دنبال می کند که به بخش خصوصی در زمینه های کلیدی رشد اقتصادی مانند فناوری حمله می کند. به گفته الیزابت، محقق اقتصاد، این چین بود، نه ایالات متحده، که آغازگر حرکت برای جداسازی این دو اقتصاد بود، و زمانی که شی چین سیاست «ساخت چین» خود را اعلام کرد، از صنعت داخلی و ناسیونالیسم اقتصادی حمایت کرد. در مقابل، هند این موضوع را با حمایت و پرداخت یارانه از بخش اقتصادی داخلی منعکس کرده است.
جهان غرب نیز همین روند را دنبال می کند. آنها دیگر روی رشد تمرکز نمی کنند، زیرا نگرانی هایی در مورد نابرابری بین دستمزدهای طبقه متوسط و سیاست های اقتصادی وجود دارد. تعرفه ها، یارانه ها و بسته های کمکی همه نشان می دهد که سیاست اقتصاد را به عقب رانده است. طی دهه گذشته، بانکهای مرکزی در همه کشورها تلاش کردهاند در واکنش به دو شوک بزرگ زمان خود، یعنی بحران اقتصادی و شیوع کرونا، اقدامات شدیدی انجام دهند. در اواسط دهه 1990، نسبت بدهی به تولید ناخالص داخلی هیچ کشوری در جهان از 300 درصد فراتر نمی رفت، اما امروزه 25 کشور از آن فراتر رفته اند.
وسوسه قدیمی این بود که اقتصاد بر سیاست غلبه کند. موفقیت بزرگی در این فرآیند به دست آمد. اما این امر منجر به مشکلات دیگری مانند کاهش دستمزدها شد. اما در حال حاضر سیطره سیاست بر اقتصاد خطرناکتر به نظر می رسد. این رویکرد به سیاستمداران اجازه میدهد تا در سیاستهای حمایتگرایانه شرکت کنند و برای تاکتیکهای کوتاهمدت برای حمایت از صنایع و محصولات داخلی و جلوگیری از احساس درد مردم عادی تلاش کنند. اما در درازمدت هزینه چنین سیاستی بر دوش مردم عادی خواهد بود.
منبع: واشنگتن پست
[ad_2]