[ad_1]
ما دکتر هستیم در بخشی از کتاب «فاطمه فاطمه است» نوشته علی شریعتی آمده است:
وقت وداع با علی (ع) است! چقدر سخته
حالا علی باید در دنیا زندگی کند. سی سال دیگر! «ام رافع» را فرستاد که بیاید، خدمت پیامبر (ص) بود. از او پرسید: بنده خدا آب بریز تا خودم را بشویم. با دقت و آرامش شگفت انگیزی غسل کرد و سپس لباس های جدیدی را که پس از مرگ پدرش دور انداخته بود پوشید و سیاه پوشید، گویی از غم پدر بیرون آمده و اکنون به دیدار او می رود.
او به من گفت:
تخت من را در مرکز اتاق قرار دهید.
آرام و سبک بر بالین ذلت رو به قبله کرد و منتظر ماند.
لحظه ها و لحظه های گذشته…
ناگهان شیون از خانه بلند شد.
چشمانش را بست و چشمانش را به معشوق باز کرد.
آتش و شمع غم در خانه علی خاموش شد و علی تنها ماند. با بچه هاش
به علی گفت او را شب دفن کن، قبرش معلوم نمی شود و علی چنین کرد.
اما هیچ کس نمی داند چگونه؟ و هنوز نمیدونی کجا؟
در خانه او؟ یا در بقیه؟ معلوم نیست؛ و بقیه کجاست؟ معلوم نیست.
می دانیم که امشب غم علی بر سر قبر فاطمه چیست.
مدینه در شب غرق شده، مسلمانان همه در خوابند. سکوت اسرارآمیز شب به گفتگوی آرامعلی می نشیند; و علی که به ندرت، چه در شهر و چه در خانه، بدون پیامبر، بدون فاطمه، تنها زندگی می کند. همچون کوهی از درد در خاک فاطمه نشسته است.
ساعت ها هست شب – خاموش و غمگین – زمزمه های درد دارد، بقیه آرام و شاد و مدینه بی وفا و بدبخت، ساکتند، قبرهای بیدار و خانه های خفته را می شنوند.
در نیمه های شب، وزش باد کلماتی از زندگی علی را به قبر فاطمه می برد، خانه آرام رسولان که به ندرت می آید.
– بر تو، از من و از دخترت – که در کنار تو فرود آمد و با عجله به تو ملحق شد، درود بر رسول خدا. – از حکایت محبوبت – رسول خدا – صبرم کم شده و چابکی ام ضعیف شده است. اما، در پس زمینه ی شدت سوگ شما و شدت اندوه شما، اکنون جایی برای رنج دارم.
تو را بر شکاف گور گذاشتم و وسط گلو و سینه ام مردی «من خدا و برمی گردم».
نذر را پس دادند و پس گرفتند، اما اندوه من جاودانه است و شب می خوابد، تا زمانی که خداوند خانه ای را که در آن زندگی می کنید برای من انتخاب نکند. دختر شما اکنون به شما خواهد گفت که مردم شما علیه او توطئه کرده اند. اصرار کنید همه چیز را از او بپرسید و داستان را از او یاد بگیرید.
با این حال، داشتن یکی از آنها هنوز از توان یک فرد معمولی خارج است. سلام به هردوتون سلام خداحافظی که عصبانی و خسته کننده نیست.
ناگهان خستگی یک عمر غم را در روحش احساس کرد، لحظه ای آرام گرفت. انگار با هر حرفی که از بطن زندگیش در می آورد، تکه ای از وجودش را از دست داده است.
درمانده و رقت انگیز؛ نمی دانست چه کند؛ برای زندگی؟ برای برگشتن چگونه فاطمه را اینجا تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر مانند هیولایی است که در تاریکی زشت شب پنهان شده است. هزاران توطئه، خیانت و بی شرمی در انتظار اوست. و چگونه زندگی کنیم؟ فرزندان؟ مردم؟ واقعیت مسئولیت هایی که فقط به اوین می رسد و ماموریت سنگینی که برای آن قرارداد بسته است؟
درد آنقدر شدید است که روح توانای او غمگین است. نمی تواند تصمیم بگیرد، شک روحش را آزار می دهد، برو؟ برای زندگی؟
احساس می کنید که نمی توانید هر دو را انجام دهید، نمی دانید چه کاری انجام دهید؟
برای فاطمه تعریف می کند: اگر تو را ترک کنم از زندگی با تو خسته نمی شوم و اگر اینجا بمانم این نیست که در وعده خداوند به شجاعان شک کنم.
سپس برخاست و برخاست و با حالتی غیرقابل کنترل به خانه پیامبر رفت و گویی می خواهد بگوید به «سپرده معشوق» که به من دادی که اکنون برمی گردم گوش کن. از او بپرسی، اصرار دارد همه چیز را به تو بگوید، حساب کن بعد از تو چه دیده است.
فاطمه این گونه زندگی کرد و از دنیا رفت و پس از مرگش زندگی دیگری در تاریخ آغاز کرد. چهره فاطمه بر چهره همه ظالمان می درخشید که بعدها در تاریخ اسلام فراوان شدند. نام فاطمه را همه ربوده شدگان، مظلوم و زور و فریب خواندند. در طول تاریخ اسلام، یاد و خاطره فاطمه (س) قرن ها همراه با عشق، احساسات و باورهای شگفت انگیز مردان و زنانی که برای آزادی و عدالت جنگیدند و در زیر تازیانه های ظالم و خونین خلافت های مختلف و رژیم های ستمگر رشد کردند، گرامی داشته شده است. قلبها. او مجروحان را شفا داد.
این گونه است که فاطمه در طول تاریخ ملت های مسلمان و در میان توده های محروم امت اسلامی منبع الهام مبارزه برای آزادی، عدالت، عدالت و ظلم، ظلم و تبعیض بوده است.
صحبت از شخصیت فاطمه خیلی سخت است. فاطمه همان طور که اسلام می خواهد، «زن» بود. تصویر چهره او را پیامبرش ترسیم کرد و در کوره سختی و فقر و مبارزه و تعالیم عمیق و شگفت انسانی پرورش یافت و تطهیر شد.
او در تمام جنبه های زن بودن نمونه بود.
تجسم دختر، در مقابل پدرش.
تجسم همسر در مقابل.
مظهر مادر بودن در مقابل فرزندان شما.
تجسم «زن متحرک و مسئول» در برابر سرنوشت زمانه و جامعه اش.
او خودش یک «امام» است، یعنی یک نمونه، یک تیپ ایده آل برای یک زن، یک «الگو»، یک شاهد برای هر زنی که می خواهد «خود» باشد.
در خانه پدری، در خانه همسرش، در جامعه، در فکر، در رفتار، در زندگی، چه در جبهه بیرونی و چه درونی، در کودکی به زن پاسخ میداد که چگونه باید باشد.
من نمی دانم چه بگویم خیلی حرف زدم و سکوت کردم.
از همه تجلیات پر زرق و برق روح اعظم فاطمه، شگفت انگیزترین برای من همنشین و همنشین و پرواز روح بزرگ فاطمه علیهاالسلام است.
او تنها همسر علی نبود، پس از او همسران دیگری نیز داشت. علی او را دوست و آشنا به دردها و آرزوهای بزرگ او می دید و انیس را در تنهایی بی کران و اسرارآمیز و تنهایی اش همنشین خود می دید.
یعنی نگاه علی به او و فرزندانش متفاوت است.
پس از فاطمه، علی ازدواج کرد و صاحب فرزند شد. اما از همان ابتدا فرزندان خود را که از فاطمه بودند با فرزندان دیگرشان جدا می کند. ایشان را «بنی علی» و «بنی فاطمه» می نامد.
در کمال تعجب در مقابل پدر یعنی اخیراً رابطه فرزند با مادر و پیامبر را نیز دیدیم که نگاه دیگری به او دارند. از بین تمام دخترانش، او فقط به او اهمیت می دهد، فقط به او وابسته است. او در سنین پایین از شنوندگانش دعوتنامه های بزرگی دریافت کرده است
نمی دانم در مورد او چه بگویم. چجوری بگم
می خواستم از بوسو، کشیش بدنام فرانسوی که زمانی در ملاقات با لویی از “مریم” صحبت کرد، تقلید کنم. گفت: هزار و هفتصد سال است که همه گویندگان دنیا از مریم دادا گفته اند.
هزار و هفتصد سال است که ارزش های حضرت مریم توسط همه فیلسوفان و متفکران کشورهای شرق و غرب بیان شده است.
بیش از هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان از تمام ذوق و قدرت خلاقانه خود برای ستایش مریم استفاده کرده اند.
برای هفدهصد سال، همه هنرمندان، پرتره ها و مجسمه سازان انسان برای نشان دادن چهره و وضعیت مریم، کارهای معجزه آسایی انجام داده اند.
اما مجموعه سخنان و اندیشه های این همه قرن و تلاش و عمل همه، نتوانست آنقدر عظمت مریم را وصف کند که: «مریم (س) مادر عیسی است»; و اینگونه می خواستم به فاطمه بگویم. دوباره درمانده شدم
یعنی فاطمه دختر خدیجه بزرگوار است.
دیدم فاطمه نیست.
یعنی فاطمه دختر محمد است.
دیدم فاطمه نیست.
یعنی فاطمه همسر علی است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است.
دیدم فاطمه نیست.
یعنی فاطمه مادر زینب است.
دوباره دیدم که شانس اینجا نیست.
نه، اینها همه فاطمه هستند و نه همه.
فاطمه یعنی فاطمه.
[ad_2]